در بیان رابطهٔ شریعت و طریقت و حقیقت
در بیان رابطهٔ شریعت و طریقت و حقیقت ،جناب شیخ محمود شبستری در گلشن راز چنین بیان نموده اند :
یک بادام را در نظر بگیریم . اگر شریعت را پوست بادام فرض کنیم و حقیقت مغز بادام باشد ، راه رسیدن به مغز بادام که همانا شکستن پوسته می باشد ، طریقت است .
همچنین اگر بدون پختن بادام ، آن را شکسته و مغز آنرا خارج نمائیم ، آن مغز خیلی زود فاسد می گردد و لذا بایستی بادام را ابتدا پخت و سپس پوسته را شکست و در این صورت است که مغز بادام در فضای آزاد هم خراب نمی گردد .
لذا سیر و سوک یا طریقت لازمه تکمیل شدن انسان و آمادگی او جهت دیدن تجلی پروردگار بوده و اگر قبل از پختگی که همانا کامل شدن انسان است ، تجلی حق ظهور نماید ، بدلیل عدم ظرفیت ، احتمال انحرافات فکری و یا روحی و حتی تباهی می باشد .
در این خصوص جناب شیخ ادامه می دهد که اگر بادام را نپخته جلوی نور خورشید قرار دهیم ، باعث رشد کردن دانه مغز بادام و جوانه زدن و تبدیل شدن به درخت جدید و نهایتاً میوه دادن او می گردد . لذا از بادام اولیه ، هزاران بادام تولید می شود . دانه بادام اولیه ما به درخت تبدیل گردیده و وارد چرخه جدید شده و فرصت پختگی و خارج شدن از پوسته را نداشته و در آن لحظه از دست داده است ، ولی این فرصت برای میوه های جدید مهیا می باشد .
البته ایشان و جهت جلوگیری از نسبتهای ناروا ، اعلام نموده که به معنی تناسخ و تولدی دیگر نمی باشد و به لفظ و تعبیر ( ظهورات مجدد ) تفسیر می نمایند و می فرمایند که بر اساس تقدیر و تقریر پروردگار، هر تخم خامی بایستی یا هستۀ آن از پوسته خارج گردد و یا در شرایط محیطی سالم مجدداً وارد چرخه گردیده و به اصل خود که همانا درخت شدن و تخم مجدد دادن است برگردد و این دایره را کامل نماید .
این چرخه آنقدر ادامه پیدا می نماید تا بادام پخته شده و از پوسته خارج گردیده ، و فقط در این صورت است که از چرخه خارج می گردد .
تبه گردد سراسر مغز بادام
گرش از پوست بیرون آوری خام
ولی چون پخته شد بی پوست نیکوست
اگر مغزش بر آری بر کنی پوست
شریعت پوست، مغز آمد حقیقت
میان این و آن باشد طریقت
خلل در راه سالک نقص مغز است
چو مغزش پخته شد بیپوست نغز است
چو عارف با یقین خویش پیوست
رسیده گشت مغز و پوست بشکست
وجودش اندر این عالم نپاید
برون رفت و دگر هرگز نیاید
وگر با پوست تابد تابش خور
در این نشات کند یک دور دیگر
درختی گردد او از آب و از خاک
که شاخش بگذرد از جمله افلاک
همان دانه برون آید دگر بار
یکی صد گشته از تقدیر جبار
چو سیر حبه بر خط شجر شد
ز نقطه خط ز خط دوری دگر شد
چو شد در دایره سالک مکمل
رسد هم نقطهٔ آخر به اول
دگر باره شود مانند پرگار
بر آن کاری که اول بود بر کار
تناسخ نبود این کز روی معنی
ظهورات است در عین تجلی
و قد سلوا و قالوا ما النهایة
فقیل هی الرجوع الی البدایة