خدا جدا از شما نیست ،خدا نهایت هستی شماست، درونی ترین موجودیتتان است ، روح شماست (نفخته من روحی).
او صدای پنهانی است که در عمق وجودتان آرمیده ،درست مثل یک رقاص که از رقصش جدا نیست،تجربه کردن خداوند از شما جدا نیست و حتی درست نیست که آن را تجربه بنامیم.
برای همین است که در اوپانیشادها (ازادعیه و کتب یکی ازمکاتب عرفان هند )گفته شده است که اگر کسی بگوید : من خدا را تجربه کرده ام ، در واقع اصلا او را نشناخته است.
چگونه می خواهید خدا را بشناسید؟ دانستن ، یعنی اینکه بین داننده موضوعی که دانسته شده است و فاصله ای وجود دارد.برای دانستن چیزی فاصله ای لازم است .من می توانم شما را ببینم چون از من فاصله دارید .برای دیدن هر چیزی به فاصله نیاز است .
پس چگونه می توانید خودتان را ببینید ؟
وقتی در آینه نگاه میکنید،کمی از آن دور می ایستید .اگر آنقدر نزدیک شوید و صورتتان را به آینه بچسبانید، برایتان سخت است که خودتان را ببیینید و اگر چشمهایتان آینه را لمس کند ،آنوقت به هیچ وجه چیزی نمی بینید .در این آزمایش ممکن است تصویر تار و کدری ببینید ، چون هیچ وقت نمی توانید با آینه یکی شوید و همواره فاصله ای ولو کم وجود دارد .
شما در عمیقترین عمق وجودتان با خدا یکی هستید .بدون کمترین فاصله ،بدون حتی جزئیترین فاصله با او.برای همین است که آن مرد روشن شده گفته است :
وقتی او آنجا بود ، خدا نبود . و وقتی خدا آنجا بود ، او آنجا نبود.

در قعر درونتان شما و خداوند یکی هستید.



بر گرفته از کتاب راز بزرگ - اوشو