داستان کفش
ازجمله داستانهای دینی که در کتب آمده و اکثرا با آنها آشنائی دارند ، داستان موسی و کوه طور و داستان معراج پیامبر اسلام است .
موسی که سومین پیامبر دارای کتاب ما می باشد ، در کوه طور توانست تجلی خدا را ببیند و با خدا صحبت نماید. برای همین لغب کلیم الله را گرفت .
داستان از اینجا شروع می شود که موسی به همراه قومش از مصر و سرزمین فراعنه خارج گردید و به سمت اورشلیم در حرکت بود که به او از طرف خدا امر شد به کوه طور برو . موسی قومش را ترک کرد و به مدت ده روز در کوه طور بود و فرامین ده گانه خداوند جهت بشریت ، در کوه طور به موسی ابلاغ شد. این ده فرمان تنها فرامین شریعتی هستند که بدون واسطه و از طرف خداوند به بشریت ابلاغ شده و در تمام ادیان و شریعتها مورد قبول می باشند و اساس کلیه دینهای آسمانی است .
البته قبل از اینکه موسی وارد کوه طور شود ، یک نکته بسیار باریک در این داستان دیده می شود !
خدا به موسی امر می کند که کفشهایت را در بیاور و سپس وارد سرزمین مقدس طور شو !
داستان دیگر ما ، حکایت معراج پیامبر اسلام است .معراج که از عروج و به معنی بلند شدن و بالا رفتن است به واقعه ای اشاره دارد که حضرت محمد (ص) در اواخر رسالت خود توسط جبرئیل به آسمان برده شد و ملکوت را به او نشان داد و حتی تا جائی که به صدرالمنتهی معروف است او را آورده و سپس می گوید من از اینجا جلو تر نمی توانم بروم ، و تنهائی برو . از اینجا به بعد تو هستی و خدای خود و کسی نمی تواند در این وادی وارد گردد .خداوند با پیامبرش در آنجا تنها بود و پیامبر بعد از برگشتن از معراج ، داستانهائی از مشاهدات خودشان نقل کردند که در کتابهای زیادی آورده شده است .
صرف نظر از این مسئله که عرفا می گویند معراج روحانی بوده و روح پیامبر عروج نموده و این اتفاقات و مشاهدات برای پیامبر به صورت روحانی اتفاق افتاده است ، ولی علما و عالمان می گویند که معراج جسمانی بوده و پیامبر با همین جسم خاکی به آسمانها و ملکوت اعلا سفر نموده است ؛ یک نکته ظریف دیگر قابل توجه می باشد که خدا قبل از معراج به حضرت محمد (ص) گفته است که با کفش بیا تا عرش از خاک کفشت زینت ببیند .
این کفش چیست که به یک پیامبر امر می گردد کفشت را در بیاور و سپس با خدا صحبت کن و تجلی او را ببین و به پیامبر دیگری گفته می شود با کفش بیا و تجلی خدا را ببین و با خدایت صحبت کن !
چرا مردی از مردان خدا برای دیدن تجلی حضرت دوست باید کفشهایش را در بیاورد و انسان وارستۀ دیگری باید برای دیدن حقیقت و حضرت حق کفش بپوشد.
داستان این کفش چیست ؟
منظور از این کار چی بوده ؟
خدا چه هدفی را دنبال می کرده ؟
در زندگی حضرت موسی می توان دید که تا دوران جوانی در دربار فرعون رشد و زندگی کرد و حتی فرماندۀ ارتش مصر گردید .دختر فرعون عاشق او شد و بر طبق آئین مصریان ، هر کسی که با دختر فرعون ازدواج کند فرعون بعدی مصر خواهد شد . لذا به زودی موسی فرعون مصر می گردید . حاکم بزرگترین حکومت زمان و فرمانروای جهان . ولی با وقایعی که پیش آمد و تحولات روحیش ، او به جمع بردگان پیوست و نهایتاً از دربار خارج گردید ، به سرزمینی دیگر رفت و شغل چوپانی را پیشۀ خود نمود.
اما پیامبر اسلام از شغل چوپانی شروع نمود و در نوجوانی به کاروانهای تجاری پیوست ، در جوانی با یکی از پولدارترین زنان عرب ازدواج نمود و با تبلیغ آئین اسلام به سرآمد زمان تبدیل شد و حاکم اعراب زمان خود گشت .
حرکت ظاهری و دنیوی حضرت محمد از شبانی شروع گردید و به حاکمیت مردم زمان رسید .اما حرکت دنیوی حضرت موسی از حاکمیت زمان شروع شد و به شبانی ختم گردید .
حکایت کفش ، حکایت تعلقات زندگی و وابستگی های دنیوی است .
موسی قید جاه و جلال را زد . به بیابان رفت و شغل چوپانی را انتخاب نمود و دختر شعیب پیامبر را به همسری برگزید . و در کمال سادگی و بی آلایشی زیست نمود ، تا نهایتاً تجلی خداوند را در همان بیابانهای سینا دید .
ولی حکایت محمد (ص) حکایت دیگری بود .به محمد گفته شده کفشهایت را ببوش . گفته شده از غار حرا بیرون بیا و گوشه عزلت پیشه نکن .به دا خل شهر و اجتماعات برو و تجارت کن و در تلاش باش و خصوصیات یک انسان دنیوی را بر دوش بکش.به جنگ برو و حاکم زمان خود بشو .اما مراقب باش که در عین بودن در اجتماعات ، دل به خدا بسپار .
داستان طریق و طریقت محمد (ص) با حرکت حضرت موسی فرق می کند . یکی باید دل از دنیا ببرد و دیگری به سمت دنیا امر می شود .
اما حکایت دل هر دو یکی است و هر دو باید دل به معشوق ببندند .ولی در ظاهر یکی به گوشۀ امن این دنیا می رود و دیگری در وسط میدان کارزار و جنگ و اجتماعات و فرمانروائی وارد می شود .
یکی از مرکز قدرت و فرمانروائی فرعونی به گوشۀ امن صحرا و چوپانی هدایت می شود و دیگری از آرامش صحرا و چوپانی به وسط شلوغی و آشفتگی حکومترانی فراخوانده می شود.
یکی برای طی کردن مسیر تکامل و آشتی با خداوند ، کفشهایش را باید در بیاورد و آن دیگری که پا برهنه است باید برود و کفش پیدا کند و بپوشد. و در نهایت در این مسیر تکامل کاملاً متضاد ، هر دو می توانند تجلی خداوند را ببینند .
اصطلاحی عرفانی وجود دارد و می گوید : انسانهائی که در راه سیر و سلوک و طریق خود گوشۀ عزلت پیشه کنند ، از آسمان چهارم بالاتر نخواهند رفت . ولی انسانهائی که در جامعه زندگی کنند و در کنار خیر و شر هستی طی طریق نمایند ، می توانند تا آسمان هفتم بالا روند .
پس به سوی خدا رفتن همراه با تعلقات دنیوی اگر چه مشگلتر بوده ، ولی در این مسیر تکاملی باعث پیشرفت درونی بیشتر گردیده و تراز سطح آگاهی انسانها به مراتب بالاتر خواهد رفت .
با آرزوی توفیق - آدینه