یار من هم قد و همسان من است
مونس من محرم حال من است
یار من بی من نمی نوشد شراب
چشم او بی من نمی آید به خواب
یار من اندیشه و رای من است
قوت تن پای پویای من است
یار در من ترکتازی می کند
با منش طفلانه بازی می کند
یار بی اندیشه می داند مرا
در کتاب بسته می خواند مرا
یار در من زندگانی می کند
با من احساس جوانی می کند
یار با من سر به صحرا می زند
یار با من دل به دریا می زند
یار با من مهربان تر از پدر
یار مادر تر ز مادرهای سر
یار با من درد را درمان کند
یار با من مرگ را آسان کند
یار با من بود و من با زید و عَمر
نشئه در من بود و من با بنگ و خمر
یار در من کبریایی می کند
از درونم خود نمایی می کند

صحرا