حکایت موسی
به موسی گفت حق که ای مرد اسرار چو تنها می نشینی دل نگه دار
وگربا خلق باشی مهربان باش در آن ساعت نگه دار زبان باش
وگر در ره روی سر پیش می دار نظر در پیش پای خویش می دار
وگر ده سفره پیش آرند خلقت نگه می دار آنجا نیز حلقت
چو تو بس ناتمام و نا تمامی میا ن در بسته از بهر طعامی
چنان که آن طفل حیران می درآید به رزقش شیر پستان می فزاید
همی که آن طفل را تقدیر کردند به رزقش در دو پستان شیر کردند
چو با تو رزق دائم هم برافتاد چرا این خلق در یکدیگر افتاد
همه سود است ای سودائی آخر همه سودا چه می پیمائی آخر
اگر تو عاقلی سودا بینداز تو امروزی غم فردا بینداز
برگرفته از الهی نامه - عطار
وگربا خلق باشی مهربان باش در آن ساعت نگه دار زبان باش
وگر در ره روی سر پیش می دار نظر در پیش پای خویش می دار
وگر ده سفره پیش آرند خلقت نگه می دار آنجا نیز حلقت
چو تو بس ناتمام و نا تمامی میا ن در بسته از بهر طعامی
چنان که آن طفل حیران می درآید به رزقش شیر پستان می فزاید
همی که آن طفل را تقدیر کردند به رزقش در دو پستان شیر کردند
چو با تو رزق دائم هم برافتاد چرا این خلق در یکدیگر افتاد
همه سود است ای سودائی آخر همه سودا چه می پیمائی آخر
اگر تو عاقلی سودا بینداز تو امروزی غم فردا بینداز
برگرفته از الهی نامه - عطار