حکایت موسی با ابلیس
چنین نقل شده که شیطان از بزرکترین خدا شناسان بوده است و اگر چه فرمان حضرت حق را نشنیده گرفت و بر آدم سجده نکرد ، ولی دلیلش از عشق زیادی بود که به خدا داشت و حاضر نبود به کسی غیر از خدا سجده کند .
البته در ابیات زیر جناب عطار در خصوص سجده نکردن شیطان از قول او می گوید:
که شیطان بیان می کند که سرشت و سرنوشت من چنین بوده است و اگر خدا می خواست و در لوح محفوض نوشته شده بود و یا به زبان دیگر ، اگر استعداد این کار را خدا در وجود من گذاشته بود و سرشت مرا مستعد و آگاه خلق کرده بود ،الان من هم مثل موسی مورد قبول او و انسانها بودم .
همچنین حضرت موسی می فرماید : اگر چه شیطان از درگاه خدا دور است ولی هیشه در یاد خدا می باشد و اظطلاحا در حضور است .همچنین بواسطه عشقش و مطرود شدن ، اشتیاق او به خدا بیشتر گشته است .
پس اگر شیطان اینچنین بی تاب خداست ، ما انسانها چرا اینگونه نیستیم ؟
جناب عطار می فرماید که هاروت و ماروت که اهل جادوگری و سحر بودند به امر خدا در چاهی زندانی شدند و نتوانستند خود را نجات دهند و اگر جادو ،کارائی داشت آنها خود را خلاص می کردند .
در ادامه می گوید که تو این نفس خود که شیطان درونی است و از شیطان برونی بسیار خطرناکتر است مراقبت کن ، که درونت روشن شده و همچون عصای موسی که سحر تمام جادوگران را باطل کرد ، ایمانت تمام مشکلات را حل می کند و به کمال رسیده و آنگاه است که شیطان هم بر تو سجود خواهد کرد .
شبی موسی مگر میرفت بر طور
به پیش او رسید ابلیس از دور
چنین گفت آن لعین را کای همه دم
چرا سجده نکردی پیش آدم
لعینش گفت ای مقبولِ حضرت
شدم بیعلّتی مردودِ قدرت
اگر بودی بر آن سجده مرا راه
کلیمی بودمی همچون تو آنگاه
ولی چون حق تعالی این چنین خواست
چه کژ گویم نیامد این چنین راست
کلیمش گفت ای افتاده در بند
بود هرگز ترا یاد خداوند
لعینش گفت چون من مهربانی
فراموشش کند هرگز زمانی
که همچو نانک او را کینهٔ نیست
مرا مهرش درون سینهٔ نیست
بلعنت گرچه از درگاه دورست
ولی از قولِ موسی در حضورست
اگرچه کرد لعنت دلفروزش
ازان لعنت زیادت گشت سوزش
چو شیطان این چنین گرمست در راه
تو چونی ای پسر در عشقِ دلخواه
اگر تو جادوئی میخواهی امروز
بلعنت شاد شو ورنه بیاموز
ببین تا چند گه هاروت و ماروت
بمانده سرنگون بی آب و بی قوت
در آن چاهند دل پر خون و محبوس
شده از روزگار خویش مأیوس
چو ایشانند اُستاد زمانه
شده در جادوئی هر دو یگانه
چو نتوانند کردن خویش آزاد
کسی زان علم هرگز کی شود شاد
اگر تو جادوئی داری جهانی
عصائی بس نهنگش در زمانی
چو چندان سِحر گم شد در عصائی
نگردد گم درو جز ناسزائی
ترا در سینه شیطانیست پیوست
که گردد ز آرزوی جادوئی مست
اگر شیطان تو گردد مسلمان
شود سحر تو فقه و کفر ایمان
ز اهل خلد گردی جاودانه
کند شیطان سجودت بی بهانه
بیان کردم کنون سحر حلالت
کزین سحرست جاویدان کمالت
چو گِرد این چنین سحری توان گشت
چنین باید شدن نه آنچنان گشت
البته در ابیات زیر جناب عطار در خصوص سجده نکردن شیطان از قول او می گوید:
که شیطان بیان می کند که سرشت و سرنوشت من چنین بوده است و اگر خدا می خواست و در لوح محفوض نوشته شده بود و یا به زبان دیگر ، اگر استعداد این کار را خدا در وجود من گذاشته بود و سرشت مرا مستعد و آگاه خلق کرده بود ،الان من هم مثل موسی مورد قبول او و انسانها بودم .
همچنین حضرت موسی می فرماید : اگر چه شیطان از درگاه خدا دور است ولی هیشه در یاد خدا می باشد و اظطلاحا در حضور است .همچنین بواسطه عشقش و مطرود شدن ، اشتیاق او به خدا بیشتر گشته است .
پس اگر شیطان اینچنین بی تاب خداست ، ما انسانها چرا اینگونه نیستیم ؟
جناب عطار می فرماید که هاروت و ماروت که اهل جادوگری و سحر بودند به امر خدا در چاهی زندانی شدند و نتوانستند خود را نجات دهند و اگر جادو ،کارائی داشت آنها خود را خلاص می کردند .
در ادامه می گوید که تو این نفس خود که شیطان درونی است و از شیطان برونی بسیار خطرناکتر است مراقبت کن ، که درونت روشن شده و همچون عصای موسی که سحر تمام جادوگران را باطل کرد ، ایمانت تمام مشکلات را حل می کند و به کمال رسیده و آنگاه است که شیطان هم بر تو سجود خواهد کرد .
شبی موسی مگر میرفت بر طور
به پیش او رسید ابلیس از دور
چنین گفت آن لعین را کای همه دم
چرا سجده نکردی پیش آدم
لعینش گفت ای مقبولِ حضرت
شدم بیعلّتی مردودِ قدرت
اگر بودی بر آن سجده مرا راه
کلیمی بودمی همچون تو آنگاه
ولی چون حق تعالی این چنین خواست
چه کژ گویم نیامد این چنین راست
کلیمش گفت ای افتاده در بند
بود هرگز ترا یاد خداوند
لعینش گفت چون من مهربانی
فراموشش کند هرگز زمانی
که همچو نانک او را کینهٔ نیست
مرا مهرش درون سینهٔ نیست
بلعنت گرچه از درگاه دورست
ولی از قولِ موسی در حضورست
اگرچه کرد لعنت دلفروزش
ازان لعنت زیادت گشت سوزش
چو شیطان این چنین گرمست در راه
تو چونی ای پسر در عشقِ دلخواه
اگر تو جادوئی میخواهی امروز
بلعنت شاد شو ورنه بیاموز
ببین تا چند گه هاروت و ماروت
بمانده سرنگون بی آب و بی قوت
در آن چاهند دل پر خون و محبوس
شده از روزگار خویش مأیوس
چو ایشانند اُستاد زمانه
شده در جادوئی هر دو یگانه
چو نتوانند کردن خویش آزاد
کسی زان علم هرگز کی شود شاد
اگر تو جادوئی داری جهانی
عصائی بس نهنگش در زمانی
چو چندان سِحر گم شد در عصائی
نگردد گم درو جز ناسزائی
ترا در سینه شیطانیست پیوست
که گردد ز آرزوی جادوئی مست
اگر شیطان تو گردد مسلمان
شود سحر تو فقه و کفر ایمان
ز اهل خلد گردی جاودانه
کند شیطان سجودت بی بهانه
بیان کردم کنون سحر حلالت
کزین سحرست جاویدان کمالت
چو گِرد این چنین سحری توان گشت
چنین باید شدن نه آنچنان گشت