بر خلاف اشتباه برداشت و درک ازگفته برخی مذاهب که توجیه کننده و فقررا مناسبات زندگی اجتماعی و یا معنوی میدانند ، فقر می تواند عامل تباهی گردد و همانگونه که مولوی در مثنوی معنوی توضیح داده است : کشتی برای حرکت احتیاج به آب دارد ، انسان هم برای زندگی و تکامل ظاهری و باطنی احتیاج به پول .
ولی همانطور که اگر آب وارد کشتی گردد باعث غرق شدن کشتی می شود ، پول و مادیات و ظواهر زندکی هم اگر وارد قلب انسان گردد ، باعث تباهی انسان می شود .

و اما اگر در سلسله ها و مذاهب مختلف دم از فقر زده می شود و انسان را به فقر تشویق می کنند ، فقر باطنی است . فقر یا سکوت یکی از حالات باطنی و روحی عرفا است که انسان در راه سلوک می تواند به دست بیاورد .

ابوذر میگوید: “وقتی فقر وارد خانه ای میشود، دین از درب دیگر خارج میشود” و یا پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) فرموده است: “من لا معاش له لا معاد له” کسی که زندگی مادی ندارد زندگی معنوی هم نخواهد داشت.

البته درمطالعۀ رفتار بر زندگی و حتی تربیت شاگردان عرفای بزرگی دیده شده که کل اموال خود را بخشیده و یا ترقیب به ترک مال و اموال شده است که باید بدانیم آموزه های هر شخص با شخص دیگر فرق می کند و اگر فلان شیخ و یا عارف به یکی از مریدان خود گفته ترک مال و اموال کن و همه را ببخش ، دلیل بر تقلیل انسانها و یا سالکان دیگر نیست .
جنید بغدادی به یکی از مریدان خود که یکی یکی سکه های طلای خود را در رودخانه می انداخت ،تشر زد و گفت همه را یکدفعه دور بریز.و یا مرید مولوی که بعدا اولین شیخ او شد و مغازه طلا فروشی داشت ، یکروزه تمام طلای مغازه را در حالت رقص و سما بخشش نمود و در بازار بین عابرین پخش کرد .
در صدر اسلام هم دیده شده ابوبکر تمام اموال خود را به صندوق بیت المال واریز کرد .همانطور که گفته شد این حرکات نه برای مریدان خاص است و نه مرحله شروع حرکت و فقط برای آن شخص مخصوص توصیه شده است .البته برخی مکاتب قدیمی عرفانی در هندوستان ،هنوز کار نکردن و در فقر زندگی کردن را عامل معنویت می دانند و آن مکاتب بر اصول تارک از دنیائی شدن حرکت می کنند ، تشکیل خانواده نداده و از جامعه جدا می گردند.

در این باره می توان به داستانی در باره شاه نعمت الله ولید اشاره نمود .
روزی یک درویش که آوازه شاه نعمت الله را شنیده بود به دیدن او می رود . زمانی که وارد سرای شاه نعمت الله می گردد و با او در حال صحبت می گردد ، در بین صحبت به اطراف و کاخ جناب شاه هم نگاه می کرده است و با خود می اندیشد که او با این کاخ و این همه پول چگونه درویشی است .شاه نعمت الله از افکار او آگاه می گردد و به او پیشنهاد می کند که با هم قدم بزنند و همینطور که حرکت می کردند ، از خانقاه خارج شدند و در حال صحبت و قدم زدن از شهر دور می شدند که یکدفعه درویش می گوید : من کشکولم را در خانقاه تو جا گذاشتم . جناب شاه می فرماید : من تمام زندگی را گذاشتم و با تو شروع کردم به قدم زدن و توجه به پشت سرم نداشتم ، تو چگونه نمی توانی از یک کشکول بگذری .

چون؛ شکم خالی هیچ ندارد، انسان و جامعه ای که دچار کمبود اقتصادی و مادی است مسلماً کمبود‌های معنوی بسیاری خواهد داشت و آنچه را که در جامعه‌های فقیر، آنرا اخلاق و مذهب می‌نامند، بغیر از حالتها و اشخاص خاصی ،متاسفانه معنویت در آن جایی ندارد.در عرفان منظور از فقر ،فقر باطنی یا سکوت درونی است .

حالتی است که در ذهن انسان هیچ چیز نیست و هیچ تفکری جای ندارد .مولوی در مثنوی به نام عدم از آن یاد می کند. و در اثر مراقبه یا مدیتیشن مستمرحادث می گردد .
مقام فقر در عرفان مقام بس بالائی می باشد که سالکان حضرت حق در طی طریق خود آن را درک کرده اند و کل تفکر زائد از انسان محو می گردد .

اما فقر فقط معانی ظاهری و نداشتن پول و مال نیست .............

فقر نداشتن ، فقط در عرفان ومعانی باطنی ونداشتن سکوت ذهنی نیست ....... .

فقر بسیار گسترده است

اگر عارف به الله نیستیم ، لا اقل انسان باشیم

میخواهم بگویم؛فقرهمه جا سر میکشد …

فقر، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست …

فقر، حتی گاهی زیر شمش‌های طلا خود را پنهان میکند …

فقر می تواند خود را در لباس پست و قدرت نشان دهد ......

فقر می تواند در لباس برتری جوئی به ناحق بین دوستان و همکاران باشد ......

فقر می تواند عشق نورزیدن به طبیعت و لگد کردن گلها باشد...........


فقر ، چیزی را “نداشتن” است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست …


فقر ، ذهن‌ها را مبتلا میکند …


فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتۀ یک کتابفروشی می‌نشیند …

فقر ، می تواند برای فروش تسلیحات ، جنگهای بزرگ و کشتار براه اندازد......

فقر ، کتیبۀ سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به بیرون انداخته میشود …

فقر ، همه جا سر میکشد …

فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …

فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است