banner banner
album

ساقیا! بده جامی

ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من
خنده‌های زیر لب، عشوه&zw...
ادامه مطلب

سرو قباپوش

تا سرو قباپوش تو را دیده‌ام امروز
در پیرهن از ذوق نگنجیده‌ام امروز
من دانم و دل، غیر چه داند که در این بزم
از طرز نگاه تو چه فهمیده‌ام امروز
تا باد صبا پیچ سر زلف تو وا کرد
بر خود، چو سر زلف تو پیچیده‌ام امروز
هشیاری...
ادامه مطلب

رو سر بنه ببالین

رو سر بنه ببالین , تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
مائیم و موج سودا , شب تا بروز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تاتو ,هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
مائیم و آب دیده در کنج غم خزی...
ادامه مطلب

شب هجران

جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو بقربان تو کردم
خون بود شرابی که زمینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
آهیست کز آتشکده سینه بر آمد
هر شمع که روشن به شبستان تو کردم
اشکیست که ابر مژه بر دامن...
ادامه مطلب

تشنه درد

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه می خواهی ؟ ترا خواهم ترا خواهم
نمی خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
...
ادامه مطلب

آه از این زشتان


آه از این زشتان که مه رو می‌نمایند از نقاب
از درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتاب
چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون
دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب
عاشق چ...
ادامه مطلب

چون دلت با من نباشد

چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
گر چه با من می‌نشینی چون چنینی سود نیست
چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود
در میان جو درآیی آب بینی سود نیست
چونک در تن ...
ادامه مطلب

هر نفس آواز عشق می‌رسد

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست
ما به چمن می‌رویم عزم تماشا که راست
نوبت خانه گذشت نوبت بستان رسید
صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست
ای شه صاحب قران خیز ز خواب گران
مرکب دولت بر...
ادامه مطلب

ساقی نامه - حافظ

بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
به من ده که بس بی‌دل افتاده‌ام
وز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌ام
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
بده تا بگویم به آواز نی
که جمشید کی بود و کا...
ادامه مطلب

ساقی نامه - صحرا

بیا ساقی ای نازنین پیر من سر آغاز و انجام تدبیر من

بیا ای خدا گونه ای مهربان ز چنگال خود خواهیم وارهان

بیا ای نوازشگر جان من نوازشگر طفل ایمان من

بیا و سر رشته را باز کن سخن با زبان من آغاز کن

بده می که آتش بیانم کند ...
ادامه مطلب

بازی زلف تو امشب بسر شانه زچیست

بازی زلف تو امشب بسر شانه زچیست
خانه بر هم زدن این دل دیوانه ز چیست
گر نه آشفتگی این دل مسکین طلبی
الفت زلف پریشان تو با شانه زچیست
هر کسی از لب لعلت سخنی می گوید
چون ندیدست کسی این همه افسانه زچیست
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
ادامه مطلب

کبریایی


یار من هم قد و همسان من است
مونس من محرم حال من است
یار من بی من نمی نوشد شراب
چشم او بی من نمی آید به خواب
یار من اندیشه و رای من است
قوت تن پای پویای من است
یار در من ترکتازی می کند
با منش طفلانه بازی می کند
یار بی ان...
ادامه مطلب

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساج...
ادامه مطلب

از بنده خطا آید و از تو عطا

الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد ,ای اول بی بدایت و ای آخر بی نهایت

ای ظاهر بی صورت و ای باطن بی سیرت

ای حی بی ذلت و ای معطی بی فکرت ,ای بخشندۀ بی منت

ای دانندۀ رازها ، ای شنوندۀ آوازها

ای بینندۀ نمازها، ای پذیرندۀ نیازها<...
ادامه مطلب

الهی دستم گیر

الهی تو دوستان را به دشمنان می نمایی، درویشان را غم و اندوه دهی و بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی

از خاک آدم کنی و به او چندان احسان کنی، سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی. مجلسش روضۀ رضوان کنی ، و نان نخوردن گندم با...
ادامه مطلب

هله عاشقان بکوشید

هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند
دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند
دل و جان به آب حکمت،زغبارها بشوئید
هله ،تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
نه که هرکه در جهان است نه که عشق جان آن است
جز عشق ...
ادامه مطلب

خیال انگیز

خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
بشمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروز...
ادامه مطلب

گیسوی شب

شب این سر گیسوی ندارد که تو داری
آغوش گل این بوی ندارد که تو داری
نرگس که فریبد دل صاحبنظران را
این چشم سخنگوی ندارد که تو داری
نیلوفر سیراب که افشانده سر زلف
این خرمن گیسوی ندارد که تو داری
پروانه که هر دم ز گلی بوسه رباید
این طبع...
ادامه مطلب